هیچ دریایی دل دریایی اش را پُرنکرد
هیچ رویایی سر سودایی اش را پُرنکرد
هرچه زیبایی درونش بود بود اما نبود
آینه بود و کسی زیبایی اش را پُرنکرد
چشم ها را بست شاید خواب آرام ش کند
شعر اما لال شد لالایی اش را پُرنکرد
باهزاران رنگ با نیرنگ هم آمد ولی
عشق هرگز دامن رسوایی اش را پُرنکرد
مست ، با پیمانه ای در دست ، در کنجی نشست
هیچ کس مثل خدا تنهایی اش را پُرنکرد
شمیم عود و عنبر، کفشداری
شکوه نور و مرمر ، کفشداری
حرم را دوست دارم ، کاش کفشم
بماند تا ابد در کفشداری
دخترا رو یکی یکی بشمار
نکنه گم بشن تُو این صحرا
پیر شدی عمه جون ولی تازه
شدی مثل جوونی ِ زهرا
داره شب میشه عمه ! برگردیم!
داره شب میشه بچه ها خستن
کاش اشکاتو پاک می کردی
کاش دستامونو نمی بستن
ما همه ش چند روزه اینجاییم
ولی دیگه نفس نمونده برات
چرا هیچی نمی گی پس عمه !
چرا زل می زنی به سمت فرات ؟
آخ عمه چه قدر تنهایی
آخ امشب چه قدر سنگینه
آخ عمه ببین سر ِ بابا
داره از نیزه ما رو می بینه
من کیستم مگر ، که بگویم تو کیستی
بسیار از تو گفته ام اما تو نیستی
من هرچه گریه می کنم آدم نمی شوم
ای کاش تو، به حال دلم می گریستی
دیگر چگونه روی دو پایم بایستم
وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی
ای هرچه آب در به در ِ خاک ِ پای تو
در این زمین خشک به دنبال چیستی ؟
باید بمیرم از غم این زندگانی ام
وقتی که جز برای شهادت نزیستی
محرم الحرام 1435 هجری قمری
کشیدی دلم را به سویی که باید
رسیدم به آن آرزویی که باید
امیدم به دریای لطف کریم است
ندارم اگر آبرویی که باید
نسیمی نصیبم کن از کربلایت
بگیرد تنم عطر و بویی که باید
یکی چشم ِخیسم ، یکی چشم ِ لطفت
دو چشم اند در گفت وگویی که باید
به نیزه ، به خنجر ، بدهکارم ای عشق!
سری را که قطعا ، گلویی که باید
رسیدم رسیدم به وقت نمازت
ندارم ندارم وضویی که باید
*عنوان، مصرعی است از آقای علی محمد مودب
*اللّهم اجعلنى أخشاک کأنّى أراک
قلم را ، دفترم را دوست دارم
واین طبع ترم را دوست دارم
چقدر اینکه برایت ، در زیارت
غزل می آورم را دوست دارم
یکی از این سحرها شاعرم کرد
سحرهای حرم را دوست دارم
سحرها در شبستان گوهرشاد
نماز مادرم را دوست دارم
نگینش را همین مشهد خریدم
اگر انگشترم را دوست دارم
میان زائران دل شکسته
غم ِ دور و برم را دوست دارم
کنیز خواهرت هستم که گفتی
کنیز خواهرم را دوست دارم
به لطف آن سه باری که می آیی
جهان دیگرم را دوست دارم
شفا می خواستم اما کنارت
همین که بهترم را دوست دارم
وداعی نیست در رسم کریمان
سلام آخرم را دوست دارم
*ویرایش شد
صد قفل به دروازه ی پرواز من است
خاک است که در بازه ی پرواز من است
از حجم کم قفس نباید گله کرد
وقتی که به اندازه ی پرواز من است
هر قدر که می خواست گدا ، شاه کرم داشت
آن قدر که پیش کرمش ، خواسته کم داشت
در خانه ی او بود که در اوج غریبی
دلهای غریبان جهان ، راه به هم داشت
دلخوش به نفس های مسیحایی او بود
شب های مدینه که فقط غربت و دم داشت
داغی شده بر سینه ی غم های وسیع ش
یک کوچه ی باریک که بیش ازهمه غم داشت
راحت شد از اندوه جفاکاری یاران
ای کاش که یاری به وفاداری سم داشت
ای آینه ها آینه ها ! ذکر بگویید
ای کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت ...
آدم ِ ساده را ملخ خورده
هرکه افتاده را ملخ خورده
به مترسک بگو خیالش تخت!
آدمیزاده را ملخ خورده
هرچه انگور بود آفت داشت
ساقیا ! باده را ملخ خورده
موسم سرکشی سگ ها وُ
تخم ِ قلاده را ملخ خورده
تا از این سجده ها بلند شویم
گل سجاده را ملخ خورده
بعد برگردی و ببینی که
همه جاده را ملخ خورده
دنیای من امشب به رنگ کودکی هاست
همرنگ شب های قشنگ کودکی هاست
درگیر تردیدم و می دانم علاجش
تصمیم های بی درنگ کودکی هاست
بالا و پایین رفته ، تا یادم می آید
دنیا همان الاکلنگ کودکی هاست
به درد و اشک و دوری و قهرش می ارزد
صلحی که در پایان جنگ کودکی هاست
این روزها را پیش از این هم دیده بودم
تصویری از شهر فرنگ کودکی هاست
پرحرفی طبع مرا باید ببخشید
خیلی دلم تنگ است ، تنگ کودکی هاست