سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

بشنو از نَی غربت دزفول را
شرح مظلومیّت دزفول را
قصه ای از داغ تاریخ است این
قصه ی «شهرِ صواریخ» است این
با غم دزفول شعر آغاز شد
بغض ها با بمب و موشک باز شد
ناگهان آژیر ِ قرمز می کشند
جبهه را تا ساحل دز می کشند
پرده های خانه پرچم می شوند
خانه ها خطّ  مقدم می شوند
خاک و آب و آسمان را می زنند
مرد، زن، پیر و جوان را می زنند
هرکه دارد از شهادت قسمتی
می پرد در آسمان «وحدتی»
بوی خون می آورد باد صبا
می شود خونین،  دلِ «سبز ِ قبا»
 آه دزفول ! از غمت حرفی بزن
چند تن از سر جدا شد ؟ چند تن؟
چند خانه روی هم آوار شد ؟
چند بار این زخم ها تکرار شد؟
حد ِ مظلومیت و دردت کجاست؟
آه ! «قصابِ جوانمرد»ت کجاست؟
«دُروَلی» و« دینوی» و« رَمی» کو؟
آه دزفول از غمت چیزی بگو!
لاله ها رفتند و شهر آزاد شد
شهر ماند اما «شهید آباد» شد
***
بشنو از نَی غربت دزفول را
شرح مظلومیّت دزفول را ...

 

 

 


نوشته شده در  شنبه 94/8/16ساعت  6:40 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

سوختیم از داغ غفلت ، سوختیم ای خام ها!
دانه ها را چیده اند اما به سوی دام ها
هر که پای برگه ها را، مست، امضا می کند
پای خون را باز خواهد کرد در حمام ها
این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را می زند تکبیرة الاحرام ها
ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام ها
راه سختی پیش رو داریم بعد از کربلا
سنگ ها در کوفه ها ، دشنام ها در شام ها
آه اگر مولا چراغ خیمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاریکی ابهام ها
آه از آن بزمی که بعد از لقمه های چرب و نرم
جام های زهر می نوشیم از «برجام»ها
تیغ شعرم تیز شد اما غلافش می کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام ها!

 

8 محرم الحرام 1437

30 مهر 1394


نوشته شده در  پنج شنبه 94/7/30ساعت  12:16 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

نفس تنگه ، چشا خیسه ، دلا خون
گرفتار غمیم از غیبت تو
هزار و چارصد ساله غریبیم
پناه ما غریباس هیات تو
کنار زائرای جمکرانت
نشستیم ای گل نرگس بیایی!
یه عمره حال  و روزمون همینه
عزاداریم و تو صاحب عزایی
داری ناحیه می خونی برامون
باید بارون بشیم باید بباریم
تو می بینی تموم روضه ها رو
برای حال تو دلشوره داریم
اگه لب تر کنی ابرا می بارن
کجای ِ خیمه لب تشنه نشستی؟
از امشب آب خوردن سخت میشه
از امشب مثل سقا روزه هستی
از امشب غنچه ها پژمرده میشن
می افتن آروم از رُو ساقه هاشون
از امشب مادرا  با یاد اصغر(ع)
میان تُو رو روضه با قنداقه هاشون



شب هفتم محرم 1437 ه.ق

 

 

اجرای این نوحه و قرائت دعای توسل

با صدای مداح بزرگوار حاج مهدی سلحشور در مسجد مقدس جمکران

++++

 


نوشته شده در  چهارشنبه 94/7/29ساعت  1:31 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

داغ ما مستدام می ماند

بغض ما بی کلام می ماند

عاشقان می دوند سمت وصال

عشق در ازدحام می ماند

حجر الاسود ِ همیشه غریب

در غم ِ استلام می ماند

کعبه تنهاست کعبه مظلوم است

کعبه مثل امام می ماند

کربلایی دوباره در راه است

حج اگر ناتمام می ماند

زخم چندین هزار ساله ی ما

تا دم انتقام می ماند

دل امت در انتظار فرج

بین رکن و مقام ...

 

 

ذی حجه 1436 ه.ق

 

 

این غزل با اجرای مداح بزرگوار

حاج مهدی سلحشور

++++


نوشته شده در  شنبه 94/7/4ساعت  4:21 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

ماه بالای سرت بود، سرت بالا بود
کوچه ها ساکت و در سینه ی تو غوغا بود
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
سهمت از بزم فقط نان و کمی خرما بود
رفتی از میکده تا مسجد و تکبیر زدی
«معجز عیسویت در لب شکر خا بود»
«حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»
سنگ از پشت نماز شب تو پیدا بود
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
وَ چه بی ذوق جهانی که علی(ع) تنها بود!
عمق این چاه کجا و غم این آه کجا
که فقط آینه ی غربت تو زهرا(س) بود
«طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد»
هرکه با حب تو آمد به میان از ما بود
«مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم»
کاش یک گوشه از ایوان نجف اینجا بود


نوشته شده در  دوشنبه 94/6/16ساعت  4:50 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

به چشم اشک

به لب ها تبسم

آمده ام

کبوترم که به دنبال گندم آمده ام

دوباره مثل همیشه خودم نمی دانم

چگونه آمده ام ، بار چندم آمده ام

«گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست»

به پای بوسی سلطان هشتم آمده ام

بریدم از همه دل را

«فلا تخیبنی»

که با امید به مستی است تا خم آمده ام

و بی مقدمه

با ذوق و شوق می گویم:

من از قم آمده ام

من

من از قم آمده ام ...

 

 

 

ذی قعده 1436 ه.ق


نوشته شده در  یکشنبه 94/6/1ساعت  7:22 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

پایان مهمانی است پر کن استکانت را

از عشق حق سرشار کن مستانه جانت را

نزدیک تر از این نخواهد شد به چشمانت

در این دقایق خوب بنگر میزبانت را

شاید نباشیم و نباشی سال های بعد

با اشک بردار آخرین خرما و نانت را

هی عهد بستی و شکستی و نشستی و

زانو زدی با شرم گفتی داستانت را

سر روی مُهر مِهر او بگذار! می بینی!

سجاده ات حل می کند در خود جهانت را

پایان مهمانی است اما باز هم بگذار

بر شانه های کوچکت بار امانت را

 

30 رمضان المبارک 1436 هجری قمری -  التماس دعا

 

رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا به


نوشته شده در  جمعه 94/4/26ساعت  2:31 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

از این هوای داغ به عشقت گذشتم و

یک گوشه از رواق نشستم خنک شدم

گرمای تیر در حرمت حس نمی شود

روزی بهاری است کنارت ، تولدم

 

من زاده ی قمم که همیشه دلم خوش است

با خاطرات روشن دوران کودکی

دارم بزرگ می شوم اما هنوز هم

پر می زند دلم بدوم در «اتابکی»

 

هر حرف دخترانه که سخت است گفتنش

می گویم و کنار ضریح تو راحتم

با چند قطره اشک دلم باز می شود

طولی نمی کشد به خدا ، عرض حاجتم

 

من بیست و هشت ساله شدم بلکه لااقل

یک روز هم شبیه تو باشم ولی نشد

ای بیست و هشت ساله ترین زن! مرا بگیر

در زندگی و مرگ فقط در پناه خود

 

 

 قم / تیر 1394

لا تسلب منی ما انا فیه


نوشته شده در  یکشنبه 94/4/7ساعت  8:47 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

 

به هیچکی نمیشه بگم دردمو

تو باید یه راهی نشونم بدی

چه جوری بگم؟ با چه رویی بگم؟

خودت بهتر از هرکسی شاهدی

 

درسته تو خوبی و آقایی و

درسته من ِ بی سروپا بدم!

یه عمره ولی سالی ده روز و شب

به عشق تو تا روضه ها اومدم

 

همین که همین چند خطو برات

با گریه نوشتم ، خودت خواستی

پر از بغض بودم ولی بهترم

یه چیزی بگم آخرش راستی!

 

میگن مستجابه دعا توُ حرم

ولی من نرفتم هنوز کربلا

دارم پیر می شم دعا کن خودت!

بیام تا جوونم یه روز کربلا ...

 

24  شعبان 1436


نوشته شده در  جمعه 94/3/22ساعت  7:48 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

 

دیر آمدم نه اینکه سعادت نداشتم

با عرض پوزش از همه، ساعت نداشتم

 گفتید رمز عشق مگویم از این به بعد

حق با شماست قصد جسارت نداشتم

رفتید سمت میکده ها، من نیامدم

دوران توبه بود و طهارت نداشتم

شرمنده ام که باده نخوردم کنارتان

خب! تازه کار بودم و عادت نداشتم

یک بار هم که رافت قاضی به ما رسید

چون دوست دشمن است شکایت نداشتم

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر

چه نقشه ها که این همه مدت نداشتم!

کاری به من نداشته باش ای جهان! که من

عمری گذشت و کار به کارَت نداشتم


نوشته شده در  سه شنبه 94/3/19ساعت  4:20 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جبهه ی ما نداشت آتش بس
محرم
مناجات
راهی که از سر گرفتیم
دوبیتی فاطمی
برای «فتح خون»
هر بار مشهد می آیم
برای همسرم
این است حال زائر دلتنگ سامرا
صفرنامه
بشنو از نَی غربت دزفول را
جهت ثبت در تاریخ
از امشب آب خوردن سخت میشه
مَثَل الإمام مَثَل الکعبه
برای شحنه ی نجف
[همه عناوین(63)]