از این هوای داغ به عشقت گذشتم و
یک گوشه از رواق نشستم خنک شدم
گرمای تیر در حرمت حس نمی شود
روزی بهاری است کنارت ، تولدم
من زاده ی قمم که همیشه دلم خوش است
با خاطرات روشن دوران کودکی
دارم بزرگ می شوم اما هنوز هم
پر می زند دلم بدوم در «اتابکی»
هر حرف دخترانه که سخت است گفتنش
می گویم و کنار ضریح تو راحتم
با چند قطره اشک دلم باز می شود
طولی نمی کشد به خدا ، عرض حاجتم
من بیست و هشت ساله شدم بلکه لااقل
یک روز هم شبیه تو باشم ولی نشد
ای بیست و هشت ساله ترین زن! مرا بگیر
در زندگی و مرگ فقط در پناه خود
قم / تیر 1394
لا تسلب منی ما انا فیه