سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خون خداست راهی ِ بیت ِ خدا شده است
در مسجد الحرام محرم به پا شده است
کوفه وفا ندارد اگر، کوفه کوفه است
این سرزمین وحی چرا بی وفا شده است؟
با عمره های مفرده ات جمع می شوند
وقتی تمتعت سفر کربلا شده است
داری به آرزوی خودت می رسی و کوه
از روز تکیه اش به تو کوه منا شده است
در آخرین طواف تو در سرزمین طف
سرها جداشده است، بدن ها رها شده است...

 این غزل از اینجا شروع شد :
حضرت امام حسین-علیه السلام- از روز جمعه سوم شعبان که قافله عشق به مکه رسیده است تا هشتم ذی حجه که مکه را ترک خواهد کرد ، چهارماه و چند روز در این شهر توقف داشته است.
نه! واقعه آن قدر شتاب زده روی نداده است که کسی فرصت اندیشیدن در آن را نیافته باشد. و با این همه از هیچ شهری جز کوفه ندایی برنخاست. ما کوفیان را بی وفا می دانیم، مظهر بی وفایی؛ واین حق است. اما آیا نباید پرسید که از کوفه گذشته چرا از مکه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتاد و دو تن که شنیده اید و شنیده ایم؟!
اگر نیک بیندیشیم شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات جز از کوفه جنبشی بر نخواست. باز هم کوفیان!

سید مرتضی آوینی- فتح خون

تصویر: خاطره ای از بهار 92 - فکه


نوشته شده در  شنبه 94/3/2ساعت  11:51 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

لاله از خون خویش پروردی

بی سر از خاک سر برآوردی

آه! برگ برنده ات ، جان را

آمدی و دوباره رو کردی

همه گفتند برنمی گردد

مادرت صبر کرد برگردی

پس چرا ساکتی! ببین امروز

چه به روز دل من آوردی

آه ای مرد! نام روشن تو

گم شده در غبار نامردی

در کنار مزار بی نامت

زندگی می کنم به خونسردی

من پر از زخم های زیستنم

تو شهیدی! تو مرهم دردی!

 

 

*به بهانه تشییع و تدفین پیکر مطهر سه شهید گمنام در جامعة الزهرا سلام الله علیها


نوشته شده در  سه شنبه 94/2/22ساعت  10:35 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

 

 

رفته است بالا نرخ شاخص تا حدودی

طی کرده حاجی چه فرازی! چه فرودی!

بنزین بی سُرب است سهم باکش اما

از شیشه ی ماشین او ، دنیاست دودی

حاجی! قبولِ حق! جزاک الله خیرا!

خیلی گره از کار این مردم گشودی

در رفته از دستم حسابش خوش به حالت!

این چندمین بار است حاجی مکه بودی؟!

ما ریزه خوار سفره ی شاه ِ خراسان

تو میهمان ویژه ی شاه ِ سعودی

حاجی تو که عمری است در حال طوافی

تحریم را هم دور خواهی زد به زودی!


نوشته شده در  یکشنبه 94/2/13ساعت  3:24 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()


بهار از قدمت برگ و بار می گیرد

بهشت از فدک تو انار می گیرد

به رسم عشق صبوری ، وگرنه حق ِ تو را

اگر اراده کنی ذوالفقار می گیرد

به کوچه های مدینه بگو که بعد از تو

علی (ع) از عالم و آدم کنار می گیرد

أشمّ رائحة طیبة ، روایت کن!

حدیث از نفست اعتبار می گیرد

دلم گرفته و در گردش است تسبیحم

که در مدار تو دلها قرار می گیرد

می آید آنکه از آیینه کاری حرمت

به دستمال ظهورش غبار می گیرد



نوشته شده در  پنج شنبه 94/1/20ساعت  11:46 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

می آید از کوه حرا پایین
کام جهان را می کند شیرین
« قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ »1! مسلمانان! 
گل داده باغ سوره ی یاسین
در موسمش پیوند خواهد خورد
دست ربیع و دست فروردین
 گلهای باغ او نمی ترسند
از بادهای هرزه ی دیرین
شد «مختلف ، الوانها »2 ؛ اما  
« یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِد »4   ای گلچین!  
نفرین و لعنی هم اگر باشد
برآنکه آفت زد به ما،  نفرین!
این باغ ، باغ وحدت و مهر است 
ای گل کنار باغبان بنشین!
بنشین و بذر دوستی بنشان
«چیزی به جز حب است آیا دین؟ » 4
«المومنون اخوةٌ»5، آری! 
این است اسلام محمد(ص) ، این!
گل می دهد یک جمعه باغ ما
در مسجد الاقصی ، بگو آمین !



  1- برگرفته از سوره مبارکه یس / آیه 26
2- برگرفته از سوره مبارکه فاطر  / آیه 27 – جمله «مختلفٌ الوانها» در آیاتی دیگر از قرآن کریم نیز ذکر شده است .
3- برگرفته از سوره ی مبارکه رعد / آیه 4
4- امام صادق (علیه السلام) فرمود:«هل الدین الا الحب؟ » آیا دین، چیزى جز دوستى و محبت است؟ میزان الحکمه، ج 2، ص 944- این حدیث با عبارتی مشابه از رسول گرامی اسلام نیز نقل شده است .
5-برگرفته از سوره مبارکه حجرات / آیه 10


نوشته شده در  پنج شنبه 93/10/11ساعت  12:20 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

 

بازکن در را که مهمان می رسد
یوسف زهرا(س) به کنعان می رسد
جمعه های بی کسی طی می شود
دردهای ما به درمان می رسد
در هوایش ندبه خوانی می کنیم
ابر دلتنگی به باران می رسد
آه ای موعود! عجل فی فرج!
دارد از غم بر لبم جان می رسد
با تو بودن آرزوی عالم است
بی تو بودن کی به پایان می رسد؟
این صدای کاروان کربلاست
«یا لثارات الحسین» خوان می رسد
از چهل منزل گذشته ، بی حسین(ع)
زینب کبری(س) پریشان می رسد
اربعین ها می رود تا عاقبت
وارث خون شهیدان می رسد

 

 


نوشته شده در  جمعه 93/9/21ساعت  3:57 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

سرریز شد از حسرت تو جام دلم

من مانده ام و جوان ِ ناکام دلم

عمری است که پشت مرزها حیرانم

مانده است همیشه بی گذرنامه دلم


*از  باب الساعه حرم حضرت علی (ع) خارج شوید و پیاده روی را مستقیم از کنار خیابان امام زین العابدین(ع) یا خیابان امام جعفر صادق(ع) شروع کنید.
این مسیرها را مستقیم بروید تا به بزرگراه کربلا برسید. به سمت چپ بروید ، جایی که هزاران نفر به‌صورت پیاده به سمت کربلا در حال حرکت هستند، به آنها ملحق شوید .
بعد از حدود 75 کیلومتر در ستون 1452 به حرم حضرت عباس(ع) خواهید رسید .



نوشته شده در  دوشنبه 93/9/10ساعت  12:32 صبح  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

یکی از صحن انقلاب آمد ، رفت مهمانسرا غذا بخورد
یک کبوتر که فیش دستش نیست  ، آمده در حرم هوا بخورد
 
قصر ما صحن قدس و آزادی است ، نه از این قصرهای درویشی!
بگذارید هرکه می خواهد ، فیش ها را دوتا دوتا بخورد
 
یا امام غریب! می دانی!  تو خودت کعبه ی فقیرانی!
فقر یعنی کسی تمامی عمر ، حسرت مشهد تو را بخورد
 
مرهم آورده ای، غم آوردیم! یا سریع الرضا، کم آوردیم!
هیچ کس نیست بین آقایان، که به جز تو به درد ما بخورد
 
بگذریم از گلایه ها دیگر، شده حالم کنار تو بهتر
باید این زائرت نباتش را، با کمی نیت شفا بخورد  

 

 


نوشته شده در  جمعه 93/8/23ساعت  9:23 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()


تا زنده ایم مجلس روضه پناه ماست
آب و هوای عشق، همین اشک و آه ماست
غرق غمیم و عاشق ماه محرمیم
ای تشنه کام! ماه عزای تو ماه ماست
روی کتیبه نام «محبان فاطمه» است
این پرچم کبود تمام گواه ماست
ما رو سپیدِ خادمی ِ هیات توایم
روشن ترین لباس، لباس سیاه ماست
حر نیستیم اگر ولی از حر شنیده ایم
لطف حسین (ع) بیشتر از اشتباه ماست
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
اما ملال نیست! عطش خیمه گاه ماست 
تا آخرین نفس به ولای تو زنده ایم
عطر هزار لاله میان سپاه ماست
هرصبح ِ جمعه ناحیه ها ندبه می کنند:
می آید اوکه منتقم و دادخواه ماست



*عنوان مطلب از آقای علیمحمد مودب است
*با تشکر از هیات «محبان الفاطمة» ی قم که باعث خیر شدند.
*عکس : هورالهویزه / فروردین 92


نوشته شده در  دوشنبه 93/8/5ساعت  10:47 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

 با باد گرچه زوزه کشان حرف می زنیم
با آب با زبان روان حرف می زنیم
از دشت،  سر به زیر گذر می کنیم بعد
با کوه های در فوران حرف می زنیم
در سایه سار ِ دامنه هایی  که  ساکتند
با شاخه های بید جوان حرف می زنیم
ای ابر سرخ! قهر مکن با زمین! ببار!
قدری صبور باش! بمان! حرف می زنیم!
تا آشتی کنند درختان و برگ ها 
هر سال با بهار و خزان حرف می زنیم
 با باغچه ، نفس به نفس آه می کشیم
با غنچه ها دهان به دهان حرف می زنیم
از هرچه دیده ایم  همانند کودکان 
با آب و تاب ، با هیجان حرف می زنیم
 دنیا سکوت کرده ولی ما که شاعریم
اندازه ی تمام جهان حرف می زنیم
بعد از جهان و باد و درختان و آب  و خاک
دیوانه ایم  ؛ با خودمان حرف می زنیم


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/1ساعت  6:36 عصر  توسط زهرا بشری موحد 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جبهه ی ما نداشت آتش بس
محرم
مناجات
راهی که از سر گرفتیم
دوبیتی فاطمی
برای «فتح خون»
هر بار مشهد می آیم
برای همسرم
این است حال زائر دلتنگ سامرا
صفرنامه
بشنو از نَی غربت دزفول را
جهت ثبت در تاریخ
از امشب آب خوردن سخت میشه
مَثَل الإمام مَثَل الکعبه
برای شحنه ی نجف
[همه عناوین(63)]